یادگارِعُمر
درباره وبلاگ


حافظ سخن بگوی که بر صفحۀ جهان ------- این نقش ماند از قلمت یادگارِ عُمر ---------- خوش آمدید --- علی
نويسندگان
یک شنبه 27 تير 1395برچسب:, :: :: نويسنده : علی

هین دف بزن، هین کف بزن، کاقبال خواهی یافتن
مردانه باش و غم مخور، ای غمگسار مرد و زن

قوّت بده، قوّت ستان، ای خواجه بازارگان
صرفه مکن، صرفه مکن، در سودِ مطلق گام زن

گر آبِرو کمتر شود صد آبِرو محکم شود
جان زنده گردد وارَهَد از ننگِ گور و گورکن

امروز سرمست آمدی ناموس را برهم زدی
هین شعله زن ای شمعِ جان ای فارغ از ننگِ لگن

درسوختم این دلق را، ردّ و قبولِ خلق را
گو سرد شو این بوالعَلا، گو خشم گیر آن بوالحسن

گر تو مُقامِرزاده‌ای در صرفه چون افتاده‌ای؟
صرفه گری رسوا بود خاصه که با خوبِ ختن

صد جان فدای یار من او تاجِ من دستارِ من
جنّت ز من غیرت برد گر دررَوَم در گولخن

آن گولخن گلشن شود، خاکسترش سوسن شود
چون خلق یار من شود کان میـنگنجد در دهن

فرمانِ یارِ خود کنم، «خاموش» باشم تَن زَنَم
من چون رَسَن بازی کنم اندر هوای آن رَسَن
حضرت مولوی قدّس الله سرّه العزیز

شنبه 26 تير 1395برچسب:, :: :: نويسنده : علی

اشتغال.
(ع مص)
به کاری پرداختن.
مشغول شدن.
به کاری درشدن.
به کاری سرگرم بودن.

||
(اصطلاح نحو)
در نحو زبان عرب مبحثی است بنام باب اشتغالِ عامل از معمول و آن را باب ما اُضمر عامله علی شریطة التّفسیر نیز گویند وکیفیت آن چنان است که اسمی بر فعل یا شبه فعلی مقدم شود و آن فعل یا شبه فعل در ضمیر راجع به آن اسم یا در متعلق آن عمل کند و از عمل کردن در خود آن اسم یا مفعول به اعراض جوید. همچنین آن فعل یا شبه فعل که پس از اسم آورده میشود، باید چنان باشد که اگر آنها را بر اسم مسلط کنند، یعنی اسم را بجای ضمیر یا متعلق آن آرند، آن را منصوب کنند. و بنابراین اسم مقدم را هم میتوان برحسب مبتدا بودن، به رفع خواند و هم آن را نصب داد. سپس باید دانست که دربارۀ ناصب آن، اختلاف شده است. گروهی بر آنند که نصب آن به فعلی است که لزوماً در تقدیر است و موافق فعلی است که لفظاً یا معناً ظاهر میباشد و برخی گفته اند نصب آن به فعل مذکور پس از آن است. همچنین دربارۀ عمل فعل مزبور نیز اختلاف است. گروهی گویند آن فعل در ضمیر و اسم هر دو عمل کند و برخی بر آنند که تنها در اسم ظاهر عمل میکند وضمیر ملغی است. و باید دانست حالت اسمی که پس از آن فعل ناصب ضمیر آن میآید، بر پنج گونه است:

١- لزوم نصب آن.
٢- لزوم رفع آن.
٣- نصب آن بر رفع راجح است.
٤- نصب و رفع هر دو یکسان است.
٥- رفع آن بر نصب راجح است.

و هنگامی نصب اسم مقدم لازم است که پس از کلماتی واقع شود که اختصاص به فعل دارند، مانند اِن و حیثما در این مثالها:

ان زیداً لقیته فاکرمه.
و حیثما عَمراً تلقاه فاَهِنه.

همچنین اگر اسم پس از استفهام بجز همزه واقع شود، نصب آن لازم است، مانند:

این بکراً فارقته و هل عَمراً حدثته

(حکم اسمی که پس از همزه واقع میشود بعداً ذکر خواهد شد).
و اگر اسم مقدم پس از کلمه هائی که مخصوص به ابتدا هستند چون اذای فجائیه واقع شود، باید اسم لزوماً بنا بر مبتدا بودن مرفوع خوانده شود، مانند:

خرجت فاذا زید لقیته.

زیرا هیچ کلمه ای جز مبتدا یا خبر پس از «اذا» نمیآید مانند:

فاذا هی بیضاء. (قرآن ١٠٨/٧).
اذا لهم مکر فی آیاتنا.
(
در حقيقت در اين مورد هم بظاهر پس از «اذا» خبر آمده است زيرا «لهم» جار و مجرور است و بر مبتدا مقدم شده است و معروف است که جار ومجرور و ظرف خوش نشين اند يعني در همه جا مي آيند. و بنابراين درحقيقت پس از «اذا» مبتدا آمده است نه خبر.). (قرآن ٢١/١٠).

و فعل پس از آن واقع نمیشود.
همچنین هنگامی که فعل پس از کلماتی درآید که در صدر کلام واقع میشوند، رفع واجب است، مانند «ما»ی استفهام و «ما»ی نافیه و ادوات شرط، چون:

زید هل رأیته و خالد ماصحبته و عبدالله ان اکرمک.

و اگر فعل قبل از طلب واقع شود مانند: امر و نهی و دعا نصب اختیار شده است، چون:

زیداً اضربه و عَمراً لاتهنه و خالداً اللهم اغفر له و بِشراً اللهم لاتعذبه.

ولی اگر بجای فعل، اسم فعل آید، رفع واجب است، چون:

زید دراکه.

همچنین اگر فعل امری باشد که بدان عموم اراده شود، رفع واجب است، چون:

السارق ُ و السارقة فاقطعوا ایدیهما. (قرآن ٣٨/٥).

و این گفتۀ ابن حاجب است.
و نیز نصب هنگامی برگزیده میشود و بر رفع ترجیح دارد که اسم پس از کلمه ای واقع شود که اغلب آن کلمه بعد از فعل میآید مانند همزۀ استفهام چون:

اَ بشراً منا واحداً نتبعه. (قرآن ٢٤/٥٤).

و این هنگامی است که بین اسم و همزه چیزی بجز ظرف فاصله نشود و گرنه مختار رفع است. و نیز اگر اسم پس از «ان» و «ما» و «لا»ی نافیه واقع شود، نصب ارجح است، چون:

ما زیداً رأیته

و «حیث» اگر از «ما» مجرد باشد در همین حکم است زیرا کلمۀ مزبور مشابه ادوات شرط است و غالباً جز فعل چیزی پس از آن واقع نشود، مانند:

حیث زیداً تلقاه فاکرمه.

دیگراز موارد اختیار نصب این است که اسم پس از حرف عاطفی درآید که بدون فصل آن را بر معمول فعل متصرفی عطف کند، چون:

ضربت زیداً و عَمراً اکرمته.

زیرا جملۀ فعلی بر نظیر آن عطف گرفته شده است و تشابه دو جملۀ معطوف بهتر از تباین آنهاست. ولی اگر میان معطوف و معطوف علیه کلمه ای فاصله شود، آنگاه مختار رفع است، چون:

قام زید و امّا عمرو فاکرمته.

و قید فعل متصرف برای خارج کردن افعال تعجب و مدح و ذم است، چه عطف بر آنها تأثیری ندارد. و اگر اسم معطوف پیش از فعل متصرفی درآید که بمنزلۀ مبتدائی مقدم بر آن خبر باشد، مانند هند اکرمتها و زید ضربته عندها، در این صورت مخیریم میان رفع برحسب مبتدا و خبر بودن، و نصب بنابرعطف کردن بر جملۀ «اکرمتها» و جملۀ نخست در این مثال دارای دو وجه است، زیرا از نظر اول آن اسمی و ازنظر آخر آن فعلی است. و در جز آنچه گذشت رفع ترجیح دارد بسبب نبودن موجب و مرجح نصب و موجب رفع و برابری هر دو امر. چنانکه ملاحظه شد در این مبحث همۀ گفتگوها دربارۀ رفع و نصب اسم است و بنابراین چون در زبان فارسی آخر کلمه ها کمتر تغییر میپذیرد و اگر هم تغییر کند بسبب علل دیگری بجز موجباتی است که در زبان عرب وجود دارد، از این رو در نحو فارسی موردی برای بحث از «اشتغال» یافت نمیشود. و صاحب نهج الادب که در ص ٣٨٣ مثالهائی از اشعار فارسی برای اشتغال آورده، متوجه تفاوت نحو فارسی و عربی نبوده است و ...

و تفاوت میان باب اشتغال و تنازع این است که در این باب میان دو معمول یعنی اسم مقدم (مفعول به) و ضمیر راجع بدان تنازع روی میدهد و در باب تنازع قضیه برعکس است.
و باید دانست که

فعل یا جانشین آن را مشغول یا مشتغل
و معمول پس از آن را شاغل یا مشغولٌ به
و اسم مقدم را مشغولٌ عنه یا مشتغلٌ عنه نامند.
و مشغولٌ به یا ضمیر بیواسطه یا بواسطۀ حرف و یا متبوع و یا مضاف است و مشغولٌ عنه یا مفرد و یا مضاعف و یا متبوع باشد.

شنبه 26 تير 1395برچسب:, :: :: نويسنده : علی

- ضمیر عماد;
همان «ضمیر فصل» است که نحویان کوفه آن را «ضمیر عماد» نامند. و آن ضمیری است منفصل و مرفوع که بین مبتدا و خبر آید، خواه قبل از دخول عوامل (مانند: زیدٌ هو القائمُ) و خواه پس از دخول عوامل (مانند: کان زید هو القائمَ). و چون معنی و مفهوم کلام بر آن استوار است لذا آن را «عماد» گفته اند.
الف- شروط این ضمیر:
١- ماقبل آن باید مبتدا، و معرفه باشد (هرچند کوفیان نکره بودن آن را نیز جائز دانسته اند).
٢- مابعد آن باید خبر برای مبتدا، و معرفه یا شبه معرفه باشد.
٣- خود ضمیر به صیغۀ مرفوع، و مطابق با صیغۀ ماقبل خود باشد.
ب- فائدۀ این ضمیر:
١- فائدۀ لفظی، و آن برای نشان دادن این است که آنچه بعد از این ضمیر آمده است خبر میباشد نه تابع، و بدین سبب است که آن را «فصل» خوانده اند، چه بین خبر و تابع «فصل» میباشد.
٢- فایدۀ معنوی، و آن تأکید و اختصاصی است که از این ضمیر مستفاد میشود.
ج- محل اعرابی آن:
نحویان بصره برای این ضمیر محلی از اعراب قائل نیستند و آن را مانند حرف میدانند. اما کوفیان برای آن محلی از اعراب قائلند با این تفاوت که «کسائی» محل آن را تابع مابعدش میداند، ولی بعقیدۀ «فرّاء» تابع ماقبل است. بدین ترتیب این ضمیر، بین مبتدا و خبر مرفوع است، و بین دو معمول «ظن» منصوب، و بین دو معمول «کان» به عقیدۀ فرّاء مرفوع، و به عقیدۀ کسائی منصوب، و بین دو معمول «اسًن» برعکس آن است.
د- وجوه مختلف آن در جمله:
١- این ضمیر مبتدا و اسم مابعد آن خبر است و مجموع این مبتدا و خبر، خبر مبتدای اول یا خبر کان و نظایر آن باشد.
٢- مطابق عقیدۀ بصریان، ضمیر عماد، مانند حروف، بدون ترکیب باشد. و بدین ترتیب اسم بعد از آن خبر برای مبتدا و نظایر آن میباشد. به همین جهت است که «الرقیب» در این آیۀ شریفه منصوب خوانده شده است:
«... کنت أنت الرقیب علیهم ...»
(قرآن ١١٧/٥).
٣- این ضمیر را مؤکّد برای اسم ماقبل بدانیم، و در این صورت نیز، اسم مابعد آن خبرخواهد بود. ولی غالب نحویان بر آنند که این وجه در صورتی امکان پذیر است که اسم ماقبل ضمیر، اسم ظاهر نباشد چه توکید اسم ظاهر به وسیلۀ ضمیر جایز نیست. بنابراین در همان آیۀ فوق این وجه نیز صدق میکند ولی در جمله ای از قبیل «زید هو العالم» صادق نیست.
(از مغنی اللبیب باب چهارم).
(کشاف اصطلاحات الفنون).

جمعه 25 تير 1395برچسب:, :: :: نويسنده : علی

مفعول

(اصطلاح نحو عربی)
اسمی که پس از فعل و فاعل آید، برای تتمیم فائده و فعل بدان اسناد داده نشود، لیکن با فعل، نوعی ارتباط داشته باشد. و آن را اقسامی است.

- مفعولٌ به;
اسمی است منصوب که فعل بر او واقع شود و رتبۀ آن بعد از فاعل است، مانند: ضرب زید عمرواً.

- مفعولٌ فیه;
آن را ظرف هم گویند و ظرف در اصطلاح نحویان وقت یا مکان باشد که اغلب متضمن «فی» است مانند: سافرت یوم الجمعة. مفعول فیه منصوب به عامل ظاهری، مانند: «فرسخا» در جواب کسی که گوید: «کم سرت؟» و هر وقتی اعم از آنکه مختص باشد یا مبهم قابل است که منصوب شود، اما مکان، شرط آن آن است که مبهم باشد چون «جهات ششگانه» (یمین، یسار، فوق، تحت، امام، خلف) یا شبه آن مانند «جانب، ناحیه» و همین طور مقادیر، مانند میل و فرسخ و همین طور آنچه از فعل درست میشود، مانند مجلس و مشرق ... بعضی از کلمات در اصل ظرفند لکن فاعل یا مفعول ... واقع میشوند، مانند «یوم، شهر» که ظروف متصرفه اند. از جملۀ ظروف غیرمتصرفه «عوض، قط و لدی است».

- مفعولٌ لِأَجلِه.
رجوع به ترکیب مفعول له شود.

- مفعولٌ لَه;
معفول لاجله، عبارت از مفعولی است که فعل برای او انجام شود و معنی تعلیل را رساند، مانند: ضربته تأدیباً. مفعول له باید با فعل قبل از خود از لحاظ وقت و فاعل متحد باشد و در غیر این صورت با لام یا یکی از ادات تعلیل آید، مانند: لدوا للموت و ابنوا للخراب. و در صورتی که مصدر هم نباشد با لام آید، مانند: سری زید للماء.

- مفعول ما لم یسم فاعله;
هر مفعولی که فاعل آن حذف شده و مفعول جانشین فاعلی شده باشد.

- مفعولٌ مطلق;
عبارت از مصدری است زیادی که مؤکد عامل خود باشد یا مبین نوع یا عدد آن باشد، مانند: و کلّم الله موسی تکلیماً. (قرآن ١٦٤/٤). و الصّافات صفّاً. (قرآن ١/٣٧). فإنّ جهنّم جزاؤکم جزاءً موفوراً. (قرآن ٦٣/١٧). و بالجمله مفعول مطلق تأکیدی مانند: ضربت ضرباً، و نوعی، مانند: جلست جلسة الامیر. و عددی، مانند: ضربته ضربتین. گاه عامل مفعول مطلق حذف شود، مانند: شکراً به جای اشکر الله شکراً در مقام دعا، و سقیاً و رعیاً بجای سقاک الله سقیا و رعاک الله رعیا.

- مفعولٌ معه;
اسمی است که بعد از «واو» به معنی «مع» واقع میشود، مانند: «جاء البرد و الجلبات» و «ما انت و زیداً» و «کیف انت البرد» و اختلاف است که آیا نصب آن به واو است یا به فعل و شبه آن و باید دانست که در موردی که عطف امکان داشته باشد اولی است که واو را عاطفه بدانیم. بنابراین در جملۀ «مالک و زیدا» متعین است که مفعول معه باشد، چون عطف بر ضمیر متصل مجرور جایز نیست مگر با اعادۀ جار و در جملۀ «ضربت انا و زیداً» دو وجه جایز است و در «جاء زید و عمرواً» دو وجه.

جمعه 25 تير 1395برچسب:, :: :: نويسنده : علی

اسماء المنقوصة.
هی اسماء فی اواخرها یاء ساکنة قبلها کسرة کالقاضی.
(تعریفات جرجانی).
اسماء منقوصه.
اسم منقوص.
(اصطلاح صرفی)
اسمی که آخر آن یاء ماقبل مکسور باشد مانند قاضی.
(از تعریفات جرجانی).
نزد صرفیان ناقص را گویند.
(از کشاف اصطلاحات الفنون).
نزد صرفیان کلمه ای باشد که آخر آن یاء باشد مثل قاضی و صافی.
(فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی).

جمعه 25 تير 1395برچسب:, :: :: نويسنده : علی

اسماء المقصورة.
هی اسماء اواخرها الف مفردة نحو حبلی و عصا و رحی.
(تعریفات جرجانی).
اسماء مقصوره.
اسم مقصور.
مقصور

اسم
معربی که حرف آخر آن عِلّه ( «و» یا «ی» ) باشد و به الف تبدیل گردد اعم از اینکه به صورت الف، کتابت شود مانند
عصا
و یا به صورت یاء باشد مانند
موسی.
(از جامع الدروس العربیه).

جمعه 25 تير 1395برچسب:, :: :: نويسنده : علی

صحیح
(اصطلاح صرف)
کلمه ای است که مقابل فا و عین و لام آن حرف علة و یا همزه و یا تضعیف نباشد.
(تعریفات میر سید شریف).

جمعه 25 تير 1395برچسب:افعال ناقصه, :: :: نويسنده : علی

افعال ناقصه.
[ اَ ل ِ ق ِ ص َ / ص ِ]
(ترکیب وصفی، اِ مرکب)
فعلهای ناتمام.
مقابل تام.
و در اصطلاح فن نحو:
افعالی را گویند که برای دلالت بر تقریر و تثبیت فاعل بر صفتی وضع شده اند. و در اصطلاح فن منطق آنها را کلمات وجودیه نامند.
مانند:
کان.
صار.
لیس
و نظائر آن.
که مقابل افعال تامه مانند قعد، ضرب، قرار دارند و مقصود از تقریر در تعریف جعل و اثبات است و مقصود از صفت حدث. بنابراین مفاد افعال مزبور ادراک ثبوت صفت است برای فاعل در ذهن خواه سلبی باشد خواه ایجابی و بدین صورت فعل «لیس» را هم شامل میشود. بنابراین معنی افعال ثابت بودن فاعل بر صفتی چنانکه برخی توهم کرده اند نیست. و بهرحال تقریر فاعل بر صفتی تمام ماوضع له این افعال نیست، چه افعال مزبور علاوه بر آن معانی دیگری از قبیل زمان و دوام و انتقال نیز افاده کنند. و اینکه امور مزبور در تعریف ذکر نشد بدینجهت است که عمدۀ ما وضع له همان تقریر است، زیرا تقریر همان نسبت میان فاعل و صفت است و معلوم است که طرفین نسبت یعنی فاعل و صفت داخل در معنی، ما وضع له نیستند. بخلاف دیگر افعال یعنی افعال تامه که صفت داخل در ما وضع له است و همین نکته فرق میان مفاد افعال تامه و ناقصه است.
برخی بوجه دیگر افعال ناقصه را تعریف کرده و فرق آنها را با افعال تامه بیان داشته اند به این بیان که:
افعال تامه برای تقریر فاعل یعنی انتساب حدث بذات وضع گردیده، بخلاف افعال ناقصه که برای تقریر فاعل بر صفتی یعنی انتساب ذات به حدث وضع شده است.
باید توجه داشت که این تعریف بر مذهب اهل منطق که افعال مزبور را دال بر حدث نمیدانند درست میآید و علماء علم بیان هم از آنها پیروی کرده اند. ولی این عقیده خالی از اشکال نیست. باری علامه رضی را عقیده بر آن است که مرفوع به این افعال را اسم آن افعال نامیدن بهتر است از اینکه آن را فاعل آنها نامند. و همچنین منصوب بدانها را مفعول نگویند بلکه خبر آنها نامند.
(از کشاف اصطلاحات الفنون).
این افعال از نواسخ مبتدا و خبر بشمارند یعنی مبتدا را مرفوع کنند و آن را اسم افعال ناقصه گویند و خبر را منصوب کنند و آن را خبر افعال ناقصه نامند و آنها عبارتست از:
کان،
ظل،
بات،
اضحی،
اصبح،
امسی،
صار،
لیس،
زال،
برح،
فتی،
انفک.
و این افعال برخی بمعنی برخی دیگر بکار روند و افعال دیگری غیر از آنچه مذکور افتاد بمعنی «صار» یعنی فعل ناقص بکار میروند. مانند: رجع، قعد، عاد و جز آن.
و بهرحال این افعال را از جهت تصریف اقسامی است
بعض آنها ماضی و مضارع و امر و مصدر و صفت را دارند مانند: کان و صار و غیره
و بعض دیگر تنها ماضی و مضارع دارند. مانند: زال
و قسم دیگر تنها ماضی دارند و مضارع و امر و مصدر و وصف آنها استعمال نشده است. مانند: لیس.
و بهر حال تمام مشتقات این افعال از نواسخ مبتدا و خبر هستند و اسم را مرفوع و خبر را منصوب میسازند.
(از بهجة المرضیه سیوطی).

جمعه 25 تير 1395برچسب:, :: :: نويسنده : علی

افعال مقاربه.
[ اَ ل ِ م ُ رَ /رِ ب َ / ب ِ ]
(ترکیب اضافی، اِ مرکب)
افعالی را گویند که بر نزدیک بودن حصول خبر برای مبتدا به رجا یا حصول و یا شروع دلالت دارند مانند:
کاد،
قرب،
و جز آن.
(از تعریفات جرجانی ).
ولی این افعال را از آن جهت که بسان افعال ناقصه بداشتن فاعل تنها تمام نمیشوند افعال ناقصه گفته اند، لیکن این عقیده استوار نیست زیرا هرکدام را احکامی اختصاصی است که برای دیگری نیست، علاوه مفاد آن دو هم فرق دارد. باری چنانکه گفتیم آنها را سه نوع بوده; زیرا نزدیک بودن حصول خبر یا ناشی از رجاء متکلم بقرب حصول است که آن خود دو قسم بود بدینصورت که جزم بحصول یا بر اثر شروع در امر است یا بر اثر اشراف در آن. و از این سه قسم خارج نیست.
و این افعال از نواسخ مبتدا و خبر هستند و مانند افعال ناقصه مبتدا را مرفوع سازند و خبر را منصوب که اولی را اسم افعال گویند.
(از کشاف اصطلاحات الفنون).
 

جمعه 25 تير 1395برچسب:, :: :: نويسنده : علی

افعالِ قُلوب.
[ اَ ل ِ ق ُ ]
(ترکیب اضافی، اِ مرکب)

آنچه از دل سر میزند.
اعمال نفسانی مانند: علم، اراده، طلب و نظائر آن.

|| در اصطلاح علم نحو از علوم ادب عرب افعال زیر:
ظننت،
حسبت،
زعمت،
علمت،
رأیت،

وجدت و خلت
را گویند.
این افعال را، افعال شک و یقین نیز گویند. و وجه تسمیۀ آنها به افعال قلوب آشکار است زیرا همه معنای قلبی دارند، لیکن وجه تسمیۀ آنها به افعال شک و یقین روشن نیست زیرا هیچکدام بر شک یعنی تساوی احتمال طرفین دلالت ندارند و ممکن است مقصود از شک احتمال راجح یعنی ظن باشد.
بهرحال همۀ این افعال بر ثبوت برای چیز دیگر بر صفت معیّن دلالت دارد. و بهمین جهت دو مفعول دارد و مفاد آن اعلام حصول امری است برای امری دیگر بیقین یا بظن بحسب اختلاف معانی افعال مزبور، زیرا بعض این افعال بر علم و ظن دلالت دارد.
و فرق دو مفعول افعال مزبور با دو مفعول افعال دو مفعولی دیگر مانند:
اعطیت،
در این است که مفعول دوم این افعال همان مفعول اول است (یعنی مدخول آنها مبتدا و خبر است) و مفعول اول در مانند اعطیت، عین مفعول اول نیست. خلاصه آنکه افعال قلوب از نواسخ مبتدا و خبر هستند و آن دو را که بواقع یک چیز است منصوب میسازد. و دیگر افعال دو مفعولی بر مبتدا و خبر درنیایند و مفعول اول و دوم آنها دو چیز ممتاز و جدا هستند.
(از کشاف اصطلاحات الفنون).

|| کارهای قلب یا اعمال نفسانی از قبیل علم، لذت، الم، اراده و نظایر آن.
رجوع به قلوب (افعال) و خاندان نوبختی ١٧٤ شود.



آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 208
بازدید دیروز : 1207
بازدید هفته : 1415
بازدید ماه : 13668
بازدید کل : 207711
تعداد مطالب : 2000
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1

Alternative content