یادگارِعُمر آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان یک شنبه 28 تير 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی
" ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى" كلمه " مرّة " - به كسره ميم و تشديد راء - به معناى شدّت و يا پختگى عقل و رأى است، و يا از مادّه مرور گرفته شده، و قيافه كلمه، قيافه بناى نوع است، و مفسّرين آيه را به هر سه معنا تفسير كرده اند، البتّه آنهايى كه آيه را وصف جبرئيل دانسته اند، در نتيجه اين طور معنايش كرده اند: " همان جبرئيل كه در راه خدا شدّت به خرج میدهد، يا آن جبرئيلى كه عقلى پخته دارد، يا آن جبرئيلى كه به نوعى از رسول خدا (ص) مرور و عبور میكند، با اينكه خودش در هواست". " فاستوى" - اين كلمه به معناى استقامت و مسلّط شدن بر كار است، و فاعل اين فعل جبرئيل است، و ضمير فاعل آن به وى بر میگردد، و معنايش اين است كه: جبرئيل به همين صورت اصليش كه به آن صورت خلق شده در آمده. هم چنان كه در روايت هم آمده كه جبرئيل براى رسول خدا (ص) به صورتهاى مختلفى ظاهر میشد، و تنها دو نوبت به صورت اصليش خود را به آن جناب نشان داد. ممكن هم هست معنايش اين باشد كه جبرئيل با قوّت خود مسلّط شد بر آنچه مأمور انجامش شده بود. شنبه 27 تير 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی
عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ شَرِيفِ بْنِ سَابِقٍ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ أَبِي قُرَّةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ ع قَالَ ثَلَاثٌ تَنَاسَخَهَا الْأَنْبِيَاءُ مِنْ آدَمَ ع حَتَّى وَصَلْنَ إِلَى رَسُولِ اللهِ ص كَانَ إِذَا أَصْبَحَ يَقُولُ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ إِيمَاناً تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِي وَ يَقِيناً حَتَّى أَعْلَمَ أَنَّهُ لَا يُصِيبُنِي إِلَّا مَا كَتَبْتَ لِي وَ رَضِّنِي بِمَا قَسَمْتَ لِي وَ رَوَاهُ بَعْضُ أَصْحَابِنَا وَ زَادَ فِيهِ حَتَّى لَا أُحِبَّ تَعْجِيلَ مَا أَخَّرْتَ وَ لَا تَأْخِيرَ مَا عَجَّلْتَ يَا حَيُّ يَا قَيُّومُ بِرَحْمَتِكَ أَسْتَغِيثُ أَصْلِحْ لِي شَأْنِي كُلَّهُ وَ لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ أَبَداً وَ صَلَّى اللهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ. شنبه 27 تير 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی
شوخی مکن ای یار که صاحب نظرانند کس نیست که پنهان نظری با تو ندارد اهل نظرانند که چشمی به ارادت هر کس غم دین دارد و هر کس غم دنیا ساقی بده آن کوزۀ خمخانه به درویش چشمی که جمال تو ندیدست چه دیدست تا رایِ کجا داری و پروای که داری؟ اینان که به دیدار تو در رقص میآیند «سعدی» به جفا ترک محبّت نتوان گفت *** این جا شکری هست که چندین مگسانند بس در طلبت سعی نمودیم و نگفتی ای قافله سالار چنین گرم چه رانی صد مشعله افروخته گردد به چراغی من قلب و لسانم به وفاداری و صحبت آنان که شب آرام نگیرند ز فکرت و آنان که به دیدار چنان میل ندارند دانی چه جفا میرود از دست رقیبت؟ در طالع من نیست که نزدیک تو باشم شنبه 27 تير 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی
برگِ تحویل میکند «رَمَضان» یار نادیده سیر، زود برفت غادِرُ الحُبِّ صُحبة الأحباب ماهِ فرخنده، روی برپیچید الوَداع ای زمانِ طاعت و خیر مُهرِ فرمانِ ایزدی بر لب تا دگر روزه با جهان آید بلبلی زار زار مینالید گفتم: انده مَبَر که بازآید گفت: ترسم بقا وفا نکند روز بسیار و عید خواهد بود تا که در منزل حیات بود خاک چندان از آدمی بخورد هردم از روزگارِ ما جزوی ست کوه اگر جزو جزو برگیرند تا قیامت که دیگر آب حیات یاربّ آن دم که دم فرو بندد کارِ جان پیشِ اهلِ دل سهل ست شنبه 27 تير 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی
در خانۀ غم بودن از «همّتِ دون» باشد بر هر چه همی لَرزی می دان که همان ارزی آن را که شِفا دانی دردِ تو از آن باشد! آن جای که عشق آمد جان را چه محل باشد؟ «سیمرغِ دلِ عاشق» در دام کجا گنجد؟ بر گِردِ خَسان گردد چون چرخ، «دلِ تاری» جامِ میِ موسی کش «شمس الحقّ تبریزی» شنبه 27 تير 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی
... عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ ادْعُ فِي الْعِيدَيْنِ وَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ إِذَا تَهَيَّأْتَ لِلْخُرُوجِ بِهَذَا الدُّعَاءِ اللَّهُمَّ مَنْ تَهَيَّأَ وَ تَعَبَّأَ وَ أَعَدَّ وَ اسْتَعَدَّ لِوِفَادَةٍ إِلَى مَخْلُوقٍ رَجَاءَ رِفْدِهِ وَ طَلَبَ نَائِلِهِ وَ جَوَائِزِهِ وَ فَوَاضِلِهِ وَ نَوَافِلِهِ فَإِلَيْكَ يَا سَيِّدِي وِفَادَتِي وَ تَهْيِئَتِي وَ تَعْبِئَتِي وَ إِعْدَادِي وَ اسْتِعْدَادِي رَجَاءَ رِفْدِكَ وَ جَوَائِزِكَ وَ نَوَافِلِكَ فَلَا تُخَيِّبِ الْيَوْمَ رَجَائِي يَا مَنْ لَا يَخِيبُ عَلَيْهِ سَائِلٌ وَ لَا يَنْقُصُهُ نَائِلٌ فَإِنِّي لَمْ آتِكَ الْيَوْمَ بِعَمَلٍ صَالِحٍ قَدَّمْتُهُ وَ لَا شَفَاعَةِ مَخْلُوقٍ رَجَوْتُهُ وَ لَكِنْ أَتَيْتُكَ مُقِرّاً بِالظُّلْمِ وَ الْإِسَاءَةِ لَا حُجَّةَ لِي وَ لَا عُذْرَ فَأَسْأَلُكَ يَا رَبِّ أَنْ تُعْطِيَنِي مَسْأَلَتِي وَ تَقْلِبَنِي بِرَغْبَتِي وَ لَا تَرُدَّنِي مَجْبُوهاً وَ لَا خَائِباً يَا عَظِيمُ يَا عَظِيمُ يَا عَظِيمُ أَرْجُوكَ لِلْعَظِيمِ أَسْأَلُكَ يَا عَظِيمُ أَنْ تَغْفِرَ لِيَ الْعَظِيمَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْزُقْنِي خَيْرَ هَذَا الْيَوْمِ الَّذِي شَرَّفْتَهُ وَ عَظَّمْتَهُ وَ تَغْسِلَنِي فِيهِ مِنْ جَمِيعِ ذُنُوبِي وَ خَطَايَايَ وَ زِدْنِي مِنْ فَضْلِكَ إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ. مُدّ. [ م ُدد ] مُدّ، پُریِ دو کفّ است از طعام. پیمانۀ یک منی. قسمی پیمانه است و اصلش اینکه شخص دو [ کف ] دستش را بازکند و آن را از طعامی پر کند. ج، امداد، مداد، مُدَد، مِدَد، مَدَدَة است. و در مورد وزن هر مدّ شش قول است که با حساب اعشاری بدین شرح است: قول نخست: هر مد برابر یک رطل و ربع رطل ٩٠ مثقالی است معادل با ٣٨٦/٦٠٢ گرام . قول دوم: هر مد برابر یک و ربع رطل ٩١ مثقالی و معادل ٣٩٠/٨٩٧ گرام است. قول سوم: هر مد یک رطل و ثلث رطل ٩٠ مثقالی و معادل ٤١٢/٥٦٣ گرام است. قول چهارم: هر مد یک رطل و ثلث رطل ٩١ مثقالی و معادل ٤١٦/٨٥٨ گرام است. قول پنجم: هر مد دو رطل ٩٠ مثقالی معادل ٦١٨/٥٦٢ گرام است. قول ششم: در مذهب امامیه هر مد ٢٠٢/٥ مثقال و معادل ٦٩٤/٨٨٣ گرام است. در مذهب فقیه حلی [ علامه ] و شیخ جعفر کاشف الغطاء هر مد ٢٠٤ و سه ربع مثقال و معادل ٦٩٤/٨٨٣ گرام است. - مد نبی; سه کیلجه; یعنی صاعی و نیم باشد. مد نبی، چار یک صاع است. (منتهی الارب ). مد: رطل و ثلث بالعراقي و قيل هو رطلان. پيمانه اي است به اندازۀ دو رطل نزد اهل عراق و يک رطل و ثلث رطل نزد اهل حجاز. يا مقدار پري دو دست مرد ميانه چون هر دو کف را پر کند و همين است وجه تسميۀ آن. سيدمحمد مؤمن در رسالۀ مقادير گويد: در کتب فقه مد که پيمانه اي است برابر يک من يا نزديک به آن، به تقريب تحقيق زکات مال و زکات فطر و به تقريب بعضي از کفارات و غير آن مذکور سازند. و مد بنابر آنچه در قاموس و صحاح مذکور است دو رطل عراقي است و معتبرين فقهاء [ شيعه ] چون شيخ مفيد در ارشاد و شيخ شهيد در کتاب دروس، مد را دو رطل و ربع عراقي بيان نموده اند. پس مد بنابر قول فقهاي عظام دويست و نود و دو درهم خواهد بود. در دروس نيز تصريح به اين معني فرموده. و بنابر تفسير و بيان اهل لغت يک مد دويست و پنجاه و هفت درهم و يک بخش از هفت بخش يک درهم است. و شايد که اختلاف مزبور که در بيان مذکور شد به حسب زمانها يا امري ديگر باشد ... صاحب قاموس در بيان مد آورده که آدمي که دست و انگشتان او در بزرگي و کوچکي ميانه باشد هرگاه که هر دو دست خود را از غله پر سازد چنانکه انگشتان را دراز کرده باشد مقدار پيمانه مذکور است و دعوي نموده که من تجربه کرده ام و اين را موافق يافته ام. و صاحب اين رساله گويد که آنچه صاحب قاموس آورده و دعوي تجربه نموده در برنج و ذرت و بعضي از اجناس موافق نيست، مقدار مذکور کمتر ازدو رطل بود، بعضي نزديک به ربع سيه از دو رطل کم ظاهر شد و بعضي از اين کمتر. اما آنچه گفتند در گندم، قدري موافق است چرا که مقدار گندم که هر دو دست را از آن پر کنند گاهي ده سيه و ده توله و گاهي اندکي کمتر از اين و گاهي اندکي بيشتر از اين ظهوريافت، و دو رطل نزديک به اين است ... پس اگر در بيان صاحب قاموس اندک تقييد و تخصيص مي بود اولي و اوضح بود. رجوع به نقود و فرهنگ دزي و مفاتيح العلوم شود.
لَمَم. [ ل َ م َ ] نوعی از دیوانگی. || گناه صغیره. || نزدیکی به گناه. الّذین یجتنبون کبائر الاثم والفواحش الّا اللّمم. || زلّت. *** و اللَّمَمُ: الإلمام بالذنب الفينة بعد الفينة، يقال: بل هو الذنب الذي ليس من الكبائر، و منه قوله تعالى: الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَم *** لمَّ تقول: لَمَمْتُ الشيء: جمعته و أصلحته، و منه: لَمَمْتُ شعثه. قال تعالى: وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلًا لَمًّا [الفجر/ 19] و اللَّمَمُ: مقاربة المعصية، و يعبّر به عن الصّغيرة، و يقال: فلان يفعل كذا لَمَماً. أي: حينا بعد حين، و كذلك قوله: الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ [النجم/ 32] و هو من قولك: أَلْمَمْتُ بكذا. أي: نزلت به، و قاربته من غير مواقعة، و يقال: زيارته إِلْمَامٌ. أي: قليلة. شنبه 26 تير 1394برچسب:, :: :: نويسنده : علی
داود پیغمبر. (David) صاحب فصل الخطاب و پادشاه بنی اسرائیل و از انبیاء آن قوم و پدر سلیمان است و پیامبری و سلطنت را همچون پسرش سلیمان جمع داشت در بیت لحم به سال ١٠٨٦ یا ١٠٧١ ق.م. بزاد. ابتدا شبانی گوسفندان ایشا پدر خود کردی. در پانزده سالگی بشرط کشتن جالوت، دختر طالوت را نامزد کرد. طالوت قصد کرد که او را بکشد و او بگریخت و مخفی شد و پس از کشته شدن طالوت بجای وی نشست و هفت سال با پسر طالوت برآمد و چون او بقتل رسید بدون رقیب ماند و قدس و سوریه و قسمتی از جزیره را فتح کرد و ملک را توسعه بخشید. داود بزن اوریا از امرای خود دل باخت و شوی را بجنگ فرستاد تا در جنگ کشته شد و زن را بگرفت اما سپس پشیمان گشت و دیری توبه و استغفار داشت تا نزد خداوند مقبول افتاد. ابشالوم فرزند وی که از دختر طالوت بود برادرش عمغون را کشت و بر پدر عصیان گرفت اما در محاربه ای که افتاد بقتل رسید و قلب پدر را این واقعه خونین ساخت. داود را از اوریا پسری آمد که همان سلیمان است و کهترین فرزند اوست. داود بحسن الحان مشهور است و آوائی مؤثر داشت و در مزمار نواختن ماهر بود در ١٠٠٦ یا ١٠٠١ ق.م. در گذشته است، بهنگام خواب. اساس بیت المقدس را او نهاده است و گورش در خارج سور آن شهر واقع است. |
|||
|